بگذار تا بگويم تقدير لا اباليست

عكس و متون ادبي

چه ساده بودم!!!

تمام ثانیه ها را پیاده آمدم با تو
وتو نگاه نکردی
چه قدر دلم هوای لحظه ی طوفانی نگاهت را داشت
تو از کدام دقیقه ی حرفم دلت گرفته بود؟
نگاه نکردی
دوباره یاد روزهای قدیم افتادم
چه قدر سرم برای دردسر آن روزها درد می کرد
بدون چتر آمده بودم
شبی که آسمان بی درنگ می بارید
بدون عینک دودی در آن دقیقه ی روشن
کنار دلشوره ی آفتاب راه می رفتم
و آن حرارت نایاب عاشقانه گونه های مرا می سوزاند
چه ساده بودم و کوچک
چرا نمی دانستم
نمی شود هوای چشمهای تورا
پیش بینی کرد ؟

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تو را چه به فرهاد!

به خدا خیلی سخته
.
.
.
.
.
تو را چه به فرهاد!
یک فرهاد است و یک بیستون عاشقی
تو همین یک وجب دیوار فاصله را بردار . . . من باورت میکنم

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

فقط .....

دلشوره مرا نداشته باش !

اینجا هم اتاقی من حسرت توست ،

رنج میخورم ، اشک مینوشم ،

من خوبم ! میدانم با حسرتت چگونه تا کنم ،

فقط برای من بنویس

هنوز هم لبخند میزنی؟

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

تو بگو...


 
از آنسوی تنهایی

از آنسوی بغض
از آنسوی باران
کسی صدایم میکند؛
تو بگو...

بروم یا بمانم؟

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ســـکـــوت مــی کــنــم...
 
نــه الــتــمــاس مــی کــنــم...
نــه خــیــره خــیــره نــگــــاهــــ ــــتـــ...
ســـکـــوت مــی کــنــم...
هــمــیــن آهـــــ....
بـــرای تــمــام زنــدگــیــ اتــ کــافــیــســتــــ...
نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: یک شنبه 20 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

ڪـاش مـــیــشـد

ڪــــــــــــــآش مـــیــشـد

خـــــودمـــ و یـــﮧ جـــــآیی جـــــآ بـــذارم...

و

بـــرگـــردم بــبــیـنــم...

دیــگـﮧ نـیــســتــم...!

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

اما …

به انتهای بودنم رسیده ام…

اما …

اشک نمی ریزم…

پنهان شده ام پشت لبخندی که درد میکند

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

توقفـــ ممنـــــــــوع استـــ

فقط برای خودم هستم " مـــن...! "

خودِ خودمـــــــــ ـ ـ ـ ...

نه زیبایم و نه عروسکی و نه محتــــــاج نگاهی...!

برای تو که صورتــ ـــهای رنگ شده را می پرستـــی

نه سیرتــــــ آدمها را ،

هیــــــچ ندارمــــــ...

راهت را بگیر و برو....................

حوالی من٬ توقفـــ ممنـــــــــوع استـــ

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

گاهی دلگیری
 

گاهی دلت بهانه هایی می گیرد که خودت انگشت به دهان می مانی...

گاهی دلتنگی هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت می کنی ...


گاهی پشیمانی از کرده و ناکرده ات...


گاهی دلت نمی خواهد دیروز را به یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری و حال هم که...


گاهی فقط دلت میخواهد زانو هایت را تنگ در آغوش بگیری و گوشه ای گوشه ترین گوشه ای...! که

می شناسی بنشینی و"فقط" نگاه کنی...


گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...


گاهی دلگیری...شاید از خودت.

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: یک شنبه 13 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

نگرانت می شم...

دستِش و می گیری نگرانت میشم
دور میشی میری نگرانت میشم

دستت و می گیره دور میشه میره
تو رو از دست دادن تلخه ، نفس گیره

دستام یخ کردن ، تو سرم آتیشه
وقتی از هم دورین ، نگرانت میشه ؟؟؟

هزار ساله که رفتی ، من هنوز پشت شیشم
موهات و باد برده ، عطرش جا مونده پیشم

حال و روزم خوش نیست ، بی تو نا آروومم
به یادت که می افتم ، نگرانت میشم

نگرانت میشم ، نازکی ، رنجوری
توی ظاهر اما یاغی و مغروری

چشمات میخندن توی قاب چوبی
نگرانت میشم ، رو به راهی ؟؟ خوبی ؟؟؟


بگو این بار به دلش پا بندی؟؟؟
توی عکس تازه ات بازم میخندی؟؟؟

اونکه پیشش هستی ، عشق هم حالیشه؟؟؟!!!!!
اگه باز عاشق شی ، نگرانت میشه؟؟؟!!!!!!!!!!!!

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: چهار شنبه 9 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

مـــهــــر مـــاهــی
یادت باشه یه مـــهــــر مـــاهــی با چشماش عاشقت نمیشه..!

از همون اول با دلش بهت دل میبنده!!!

چون واسه انتخابش ارزش قائله !

پس مواظب باش با این دل ظریفش بازی نکنی...

کــــــــــه اگــر رفت دیگه محاله پشت سرش هم نگاه کنه..!!!
نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

دیگر بس است!

گذشته ی من گذشت ..!

حتی می توان گفت که درگذشت...

و من برایش ماهها و روزها سوگواری و سکوت کردم ..

خاطراتم را زیر و رو کردم و ای کاشهای فراوان گفتم ..!

ولی دیگر بس است!

من به شروعی دیگر می اندیشم

و شروع زندگی دیگر

و حس ناب تازه شدن ..!!

نویسنده: هدي آذر نوش ׀ تاریخ: یک شنبه 6 اسفند 1391برچسب:, ׀ موضوع: <-PostCategory-> ׀

درباره وبلاگ

این آینده کدام بود که بهترین روزهای عمر را حرام دیدارش کردم!!!


لینک دوستان

لینکهای روزانه

جستجوی مطالب

طراح قالب

CopyRight| 2009 , honor.LoxBlog.Com , All Rights Reserved
Powered By LoxBlog.Com | Template By: NazTarin.COM